شاخه هاي برتري رسول اكرم بر پيامبران (3)

نويسنده: محسن دهقاني
منبع : راسخون



* حضرت ابراهيم طالب حق است؛ ((...إِنىّ‏ِ ذَاهِبٌ إِلىَ‏ رَبىّ‏ِ سَيهَْدِين‏)) (57)
و پيامبراكرم مطلوب حق؛ ((سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى‏ بِعَبْدِه‏...)) (58)
* حضرت ابراهيم تقاضاي مغفرت دارد؛ ((وَ الَّذِى أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لىِ خَطِيَتىِ يَوْمَ الدِّين‏))(59)
و به پيامبراكرم وعده ي مغفرت داده شده است؛((لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَاتَأَخَّر...)) (60)
* حضرت ابراهيم طلب عدم خزي مي كند؛ ((وَ لَا تخُْزِنىِ يَوْمَ يُبْعَثُون‏)) (61)
و به پيامبراكرم وعده ي عدم خزي داده شده است؛ ((...يَوْمَ لَا يخُْزِى اللَّهُ النَّبى‏...)) (62)
* حضرت ابراهيم وسط آتش مي گويد: خداوند مرا كفايت مي كند؛ ((حَسبي الله))
و به پيامبراكرم وعده ي كفايت داده شده است؛ ((يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّه‏))(63)
* حضرت ابراهيم تقاضاي ارث بردن بهشت رامي كند؛ ((وَ اجْعَلْنىِ مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيم‏))(64)
و به پيامبراكرم وعده ي بهشت داده شده است؛ ((وَ لَلاَْخِرَةُ خَيرٌْ لَّكَ مِنَ الْأُولى‏))(65)
* حضرت ابراهيم درباره ي ذرّيه ي خود طلب طهارت مي كند؛ ((...وَ اجْنُبْنىِ وَ بَنىِ‏َّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَام‏))(66)
و پيامبراكرم ذرّيه اش داراي طهارت هستند؛ ((...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكمُ‏ْ تَطْهِيرًا))(67)
* حضرت موسي ازخداوند تقاضاي شرح صدر و آساني كار كرد؛ ((قَالَ رَبّ‏ِ اشْرَحْ لىِ صَدْرِى))(( وَ يَسِّرْ لىِ أَمْرِى)) . (68)
و همين دوامررا خداوند به پيامبراسلام بدون تقاضا مرحمت كرد؛ ((وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى‏))(69) (( أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك‏)) (70)
* درنگرش توحيدي حضرت موسي،ازخود به خداوند نگريست وگفت:((...إِنَّ مَعِىَ رَبىّ‏ِ سَيهَْدِين‏)) (71)
اما پيامبرازخداوند به خود نگريست وگفت: ((...إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا...))(73). به تعبير ديگر،حضرت موسي اوّل خود را مطرح كرد بعد خدا را؛ امّا پيامبراوّل خدا را مطرح كرد،بعد خودش را.
* حضرت موسي وقتي انصراف خود را ديد،ازخداوند تقاضاي جدايي ازآنان را كرد وگفت:
((قَالَ رَبّ‏ِ إِنىّ‏ِ لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسىِ وَ أَخِى فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَ بَينْ‏َ الْقَوْمِ الْفَسِقِين‏))(74)
امّا پيامبراكرم وقتي انصراف ولجاجت قوم خود را مشاهده كرد ازخداوند تقاضاي هدايت آنان راكرد؛ (( الّلهمّ اهد قومي فانّهم لايعلمون))(75) . درقيامت كه همه ي افراد مي گويند: ((ربّ نفسي))، پيامبراكرم مي گويد: ((ربّ امّتي امّتي))(76)
* خداوند درباره ي حضرت موسي مي گويد:موسي به ميقات ماآمد؛((وَلَمَّاجَاءَمُوسىَ‏ لِمِيقَاتِنَا ))(77)
امّا درباره ي پيامبر مي گويد: خداوند اورا برد؛‌ (( سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى‏ بِعَبْدِه‏...))(78)
* خداوند حضرت موسي را كه طالب علم بود به خضر حواله كرد؛ ((قَالَ لَهُ مُوسىَ‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلىَ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا))(79)
امّا پيامبراسلام را به خود حواله كرد؛ ((...وَ قُل رَّبّ‏ِ زِدْنىِ عِلْمًا)) (80)
* حضرت آدم طلب مغفرت مي كند؛ ((...وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسرِِين‏)) (81)
امّا به پيامبر اكرم مژده ي مغفرت را داد؛ ((لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّر...)) (82)
* حضرت نوح نابودي دشمنان را تقاضا مي كند؛ ((وَ قَالَ نُوحٌ رَّبّ‏ِ لَا تَذَرْ عَلىَ الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا)) (83)
امّا به پيامبراسلام مژده ي مصونيّت از شرّ دشمنان داده شد؛‌ ((إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتهَْزِءِين‏)) (84)
* حضرت شعيب طلب فتح مي كند؛((...رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَينْ‏َ قَوْمِنَا بِالْحَقّ‏ِ وَ أَنتَ خَيرُْالْفَاتِحِين‏))(85)
امّا به پيامبراسلام مژده ي فتح داده مي شود؛ ((إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا))(86)
* حضرت لوط طلب نصرت مي كند؛ ((قَالَ رَبّ‏ِ انصُرْنىِ عَلىَ الْقَوْمِ الْمُفْسِدِين‏))(87)
امّا به پيامبراسلام مژده ي نصرت داده شد؛ ((وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزاً))(88)
((...أَغْنَئهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِه‏...))
خداوند رسول اكرم را مظهرغني مي داند،اغنا وبي نيازنمودن رابه اونسبت داده مي فرمايد: بد انديشان نخواستند ازمؤمنين انتقام بگيرند مگراينكه خداوند وپيغمبرآنان را بي نياز كرد. آن اندازه رسول اكرم فرد شاخص وبرجسته اي است كه مظهرمغني مي گردد وخداوند اغناي اورا دررديف اغناي خود بيان فرموده است واين صفت برجسته را(اغنا) به كسي جزبه پيامبر اسلام اسناد نداده است.
مظهر اغنا بودن پيامبر تنها درباره ي مؤمنان صدراسلام نيست زيرا او پيغمبرهمه ومظهراغناي الهي براي همگان است،البته پيغمبراز ذات خودهيچ ندارد امّا ازفضل پروردگار،ديگران را نيز بي نياز مي كند. (89)
((...وَ لَا أَن تَنكِحُواْ أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا...))(90) ، ((...وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتهُُمْ...))(91) .
آيه ي اوّلي صراحت دراين امردارد كه زنان پيغمبرنمي توانند با مردان ديگرازدواج كنند ولي درآيه ي بعدي گرچه صراحت دراين امرندارد ولي كنايه ازآن است كه چون زنهاي پيغمبر مادران مؤمنين هستند پس ازدواج باآنها حرام است.دراينجا سؤالي پيش مي آيدكه چگونه خداوندهمسران پيامبررا كه بعضي به هنگام وفات اونسبتاً جوان بودند ازحقّ انتخاب همسرمحروم ساخته است؟
زيرا اوّلاً؛ بعضي به عنوان انتقام جويي وتوهين به ساحت مقدّس پيامبرچنين تصميمي راگرفته بودند وازاين راه مي خواستند ضربه اي بر حيثيّت آن حضرت وارد كنند. ثانياً؛ اگراين مسأله مجازبودجمعي به عنوان اينكه همسرپيامبررابعد ازاودراختيارخود گرفته اند ممكن بوداين كاررا وسيله ي سوءاستفاده قراردهندوبه اين بهانه موقعيّت اجتماعي براي خويش دست وپا كنند ويا به عنوان اينكه آگاهي خاص ازدرون خانه ي پيامبروتعليمات ومكتب او دارند به تحريم اسلام بپردازند.و چون خطرسوءاستفاده ازهمسران پيامبر،مهمترازحقّ شخصي آنهاست،بايد بعد ازپيامبرحقّ ازدواج با ديگران ازآنان سلب شود.چون اين خطرهنگامي ملموس ترشد كه گروهي خود را براي اين كارآماده ساخته بودند،بعضي آن را به زبان آورده وبعضي شايد تنها دردل داشتند.
درروايتي آمده كه بعضي ازمخالفان پيامبرمي گفتند: چگونه پيامبربعضي اززنان بيوه ي ما را به ازدواج خود درمي آورد،هرگاه اوچشم ازجهان بپوشد ما باهمسران اوازدواج خواهيم كرد. آيه ي فوق نازل شد وازدواج با زنان پيامبررا بعد ازاوبه كلّي ممنوع ساخت. همچنين خداوند به همسران پيامبرلقب امّ المؤمنين داد تا بدانند ازدواج با آنها همچون ازدواج با مادرخويش است.
واينكه زنان رسول خدا مادران امّتند،حكمي است شرعي ومخصوص به آن جناب ومعنايش اين است كه همانطوركه احترام مادربرهر مسلمان واجب وازدواج با اوحرام است، همچنين احترام زنان رسول خدا برهمه ي آنان واجب وازدواج با آنان برهمه حرام است. (92)
* به حضرت موسي فرمود: ((قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسى‏)) (94)
به امّت پيامبرفرمود: ((وَ ءَاتَئكُم مِّن كُلّ‏ِ مَا سَأَلْتُمُوهُ )) (95)
* به موسي فرمود: ((وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ محََبَّةً مِّنىّ‏ِ وَ لِتُصْنَعَ عَلىَ‏ عَيْنى‏))(96)
به امّت پيامبرفرمود: ((...يحُِبهُُّمْ وَ يحُِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلىَ الْمُؤْمِنِين...‏))(97)
* به حضرت موسي فرمود: ((...وَ لَا تخََفْ إِنَّكَ مِنَ الاَْمِنِين‏))(98)
به امّت پيامبرفرمود: ((... أُوْلَئكَ لهَُمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُون‏)) (99)
*به حضرت موسي فرمود:((قَالَ قَدْأُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَاوَ لَا تَتَّبِعَانّ‏ِ سَبِيلَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُون‏)) (100)
به امّت پيامبرفرمود: ((فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنىّ‏ِ لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَمِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ بَعْضُكُم مِّن بَعْض‏...)) (101)
* به حضرت موسي فرمود: (( لَا تخََافَا إِنَّنىِ مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَى‏)) (102)
به امّت پيامبرفرمود: ((إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم محُّْسِنُون‏)) (103)
* به حضرت موسي فرمود: ((وَ أَنجَيْنَا مُوسىَ‏ وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِين‏)) (104)
به امّت پيامبرفرمود: ((...وَ كَذَالِكَ نُجِى الْمُؤْمِنِين‏)) (105)
* موسي با ماگفت: ((...وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبّ‏ِ لِترَْضى‏)) (106)
ما با امّت تو گفتيم: ((لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنين‏...))(107)
خداوند، نام پيامبراكرم را درموارد فراواني دركناراسم خود ذكر كرده است ازجمله(109):
درمورد عزّت: ((...وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه‏...))(110)
درمورد اطاعت: ((...أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُول‏...))(111)
درمورد معصيت: ((وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَه‏...))(112)
درمورد اذيّت: ((...يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه‏...))(113)
درمورد اجابت: ((...اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُول‏...))(114)
درمورد نصرت: ((...يَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه‏...)) (115)
درمورد نصيحت: ((...إِذَا نَصَحُواْ لِلَّهِ وَ رَسُولِه‏...)) (116)
درمورد حرب: ((...بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ...)) (117)
درمورد ايمان: ((...فََامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ...)) (118)
درمورد اعراض: ((وَ مَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَه‏...))(119)
رسول خدا عبد مطلق است ولي ديگران بنده ي تعيّنات مقيّدند.بعضي ازانسانها تحت تدبير اسماي جزئيّه ي حقّند، مثلاً بعضي درحقيقت، عبدالرّزاق،عبدالباسط، عبدالقابض،عبدالكريم يا عبدالجليل هستند امّا پيامبراكرم عبده است وپروردگاري مدبّرومربّي شخص وي است كه نهايي ترين مرتبه راداراست وآنحضرت منتسب به عالي ترين اسم ازاسماي حسناي خداي سبحان است، يعني ((هو)) كه همان هويّت مطلقه است،چون كاملترين عبوديّت از آن اوست.
قرآن كريم وقتي مي خواهد تعبيرعبد را نسبت به سايرانبياء به كارببرد همراه با ذكرنام آنها به كارمي برد مثلا مي فرمايد: ((ياد كن بنده ي ما ايّوب را،يا ياد كن بنده ي ما داود را)) (121) ولي پيغمبراكرم را بدون نام ياد مي كند كه عبد مطلق به آن فرد كامل انصراف دارد. واگردرقرآن براي پيامبران ديگرنيزعبده آمده است بعدازآن اسم شريفش نيزآمده وعبده به تنهايي نيست بلكه اين(عبده) به تنهايي مخصوص پيامبراسلام است كه عبد مطلق است.
خداوند درمورد پيامبرنمي گويد عبدنا كه ناظربه كثرت باشد، بلكه مي گويد عبده كه ناظر به مقام وحدت است واين كلمه ازعبدالله نيز بالاتراست؛ زيرا اين عبوديّت، حاكي ازهويّت مطلق است كه بالاترازمقام الوهيّت است.
(( وانا اوّلُ المسلمين))(123).
خداوند سبحان به پيامبردستورمي دهد كه بگو(( من اوّلين مسلمانم )) ومنظوراز اوّلين مسلمين، اوّليّت ذاتي است كه احياناً ازآن به اوّليّت رتبي ياد مي شود وخداوند درباره ي هيچ پيامبري تعبيراوّل المسلمين ندارد، گرچه قبل ازپيامبراكرم نيزمسلماناني بوده اند مانند: حضرت نوح كه گفت: مامورشده ام ازمسلمين باشم؛ حضرت ابراهيم گفت: اسلام آوردم براي پروردگارهستي؛ حضرت ابراهيم واسماعيل گفتند: پروردگارا! مارا دومسلمان براي خود قراربده.
بنابراين تنها كسي كه قرآن ازاو به عنوان اوّل المسلمين ياد مي كند رسول اكرم است و معلوم است كه اين اوّليّت زماني وتاريخي نيست، زيرا اگرمنظوراوّليّت زماني بود هرپيغمبري نسبت به قوم خويش اوّل المسلمين بودوانبياي پيشين نيزبه طريق اولي مي توانستند مصداق اين اوّليّت باشند. ازاين روخداي سبحان تنها به پيامبراكرم فرموده كه بگو من مامورم اوّل المسلمين باشم، براي اينكه وي اوّل صادريا اوّل ظاهراست يعني دررتبه ي وجودي او،هيچ كس قرارندارد.
1) ازوجه پيامبر((قَدْ نَرَى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فىِ السَّمَاءِ))(125)
2) ازسينه ي پيامبر(( أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك‏))(126)
3) ازگردن پيغمبر((وَ لَا تجَْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلىَ‏ عُنُقِك‏))(127)
4) ازپشت پيغمبر((الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَك‏))(128) واين (ظهرك) يكباردرقرآن آمده است.
5) ازقلب پيغمبر((...َ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلىَ‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ الله‏...)) (129)
6) ازچشم پيغمبر((لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىَ‏ مَا مَتَّعْنَا...)) (130)
7) ازدست پيغمبر((لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىَ‏ مَا مَتَّعْنَا...)) (131)
8) اززبان پيامبر((لَا تحَُرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ‏)) (132)
9) ازاطراف پيامبرصحبت مي كند((...لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِك‏...)) (133)
10) ازعمرپيامبرصحبت مي كند((لَعَمْرُكَ إِنهَُّمْ لَفِى سَكْرَتهِِمْ يَعْمَهُون‏)) (134)
11) حتّي ازنفس پيامبرصحبت مي كند((فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيهِْمْ حَسَرَات‏))(135)
12) ازدل پيامبر صحبت مي كند((...كَذَالِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَك‏...))(136) فؤاد درقرآن به معني قلب آمده است.
13) ازذكروآوازه ي پيامبرصحبت مي كند((وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَك‏))(137)
14) ازدعاي پيامبرنيزكه مايه ي آرامش مؤمنان است صحبت مي كند((...إِنَّ صَلَوتَكَ سَكَنٌ لهَُّم‏...))(138)
15) وزركَ: آيا ما بارسنگين را ازتو برنداشتيم؟((وَ وَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَك‏))(139)
16) ازعزم وتصميم پيامبرصحبت مي كند((...فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلىَ الله‏...))(140)
يكي ازمزاياي علمي رسول اكرم آن است كه خداي سبحان قرآن را به اوآموخته وحقيقت آنرا درقلب مطهراوالقا كرده، پس اگربخواهيم سيره ي علمي رسول اكرم را ارزيابي كنيم بايد حقيقت قرآن رابشناسيم، چون هرپيامبري به اندازه ي كتابش مردم را به حق دعوت مي كند.
اگرحقيقت قرآن را، خداوند بركوه نازل مي كرد آن كوه متلاشي مي شد چون كوه توان تحمّل عظمت قرآن راندارد. امّا پيامبرآنرا به خوبي تحمّل مي كند چونكه اسوه ي جهانيان ومهذّب و تزكيه شده الهي است.
بايد دانست كه وحي صادره برشخصي مانند پيامبردليل برهمطرازي آن شخص با آن معارف است همانطوركه قرآن برديگركتب برتري دارد، پيامبرنيزبرديگرپيامبران الهي برتري دارد.

پی نوشت ها :

56- هزار ويك نكته ازقرآن كريم ، اكبر دهقان ، ص 131
57- صافات ، 99
58- اسراء ، 1
59- شعرا ، 82
60- فتح ، 2
61- شعر ، 87
62- تحريم ، 8
63- انفال ، 64
64- شعرا ، 85
65- ضحي ، 4
66- ابراهيم ، 35
67- احزاب ، 33
68- طه ، 25 و26
69- اعلي ، 8
70- شرح ،1
71- شعرا ، 62
72- توبه ، 40
73- مائده ، 25
74- بحار،ج 21، ص 119
75- كشف الاسرار ، ج3 ، ص 89
76- اعراف ، 143
77- اسراء ، 1
78- كهف ، 66
79- طه ،114
80- اعراف ، 23
81- فتح ، 2
82- نوح ، 26
83- حجر ، 95
84- اعراف ، 89
85- فتح ، 1
86- عنكبوت ، 30
87- فتح ، 3
88- توبه ،74
89- تفسير موضوعي ، سيره ي رسول اكرم درقرآن ، ج 8 ، ص 36،‌ جوادي
90- احزاب ، 53
91- احزاب ، 6
92- تفاسير نمونه ،ج17 ، ص404،و نور
93- هزار و يك نكته ازقرآن كريم ،اكبردهقان،ص133
94- طه ، 36
95- ابراهيم ، 34
96- طه ، 39
97- مائده ، 54
98- قصص ، 31
99- انعام ، 82
100- يونس ،‌89
101- آل عمران ، 195
102- طه ، 46
103- نحل ، 128
104- شعراء ، 65
105- انبياء ،‌ 88
106- طه ، 84
107-فتح ، 18
108- كشف الاسرار ،‌ج6 ، ص 134 ( فتح ، 18)
109- هزار ويك نكته ازقرآن كريم ، اكبردهقان ، ص136
110- منافقون ، 8
111- نساء ، 59
112- نساء ، 14
113- احزاب ، 57
114- انفال ، 24
115- حشر ، 8
116- توبه ، 91
117- بقره ،279
118- اعراف ،158
119- مائده ، 56
120- تفسير موضوعي ،سيره ي رسول اكرم ،ج8 ، ص26
121- سوره ص ، 41و 17
122- تفسير موضوعي ، سيره ي رسول اكرم درقرآن ، ج 8 ، ص 30
123- انعام ، 163
124- كتاب چهارصد نكته ازتفسير نور، ص 60
125- بقره ، 144و149و150
126- انشراح ، 1
127- اسراء ، 29
128- انشراح ، 3
129- بقره ، 97
130- حجر ،‌ 88
131- اسراء ، 29
132- قيامت ، 16 و مريم ، 97
133- آل عمران ، 159
134- حجر، 72
135- فاطر ، 8
136- فرقان ، 32 و هود، 120
137- انشراح ، 4
138- توبه ، 103 و هود ،87
139- انشراح ، 2
140- آل عمران ، 159
141- تفسيرموضوعي،سيره ي رسول اكرم درقرآن ، ج8 ، ص 41